دو صفر چهل و چهار ... 00:44

هَذَا مَقَامُ الْغَرِیبِ الْغَرِیق .. الْمَحْزُونِ‏ الْمَهْمُوم .. هَذَا مَقَامُ الْمُسْتَوْحِشِ الْفَرِق .... و مَا هَکَذَا الظَّنُّ بِکَ ...

دو صفر چهل و چهار ... 00:44

هَذَا مَقَامُ الْغَرِیبِ الْغَرِیق .. الْمَحْزُونِ‏ الْمَهْمُوم .. هَذَا مَقَامُ الْمُسْتَوْحِشِ الْفَرِق .... و مَا هَکَذَا الظَّنُّ بِکَ ...

دو صفر چهل و چهار ... 00:44


دَرْ زُلْفِ چونْ کَمَنْدَشْ اِیْ دِلْ مَپیچْ کانْ‌جا

سَرْها بُریدِهْ بینیْ بی جُرم و بی جِنایَتْ

کاشیِ مسجدِ دل
  • ۹۷/۰۲/۱۳
    ...
آخرین نقشِ کاشی

حسرت،‌غبطه، و شاید حسادت‌ها ...

دوشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۰۳ ق.ظ

این روزها زیاد آدمهات را میخوانم ... می‌خوانم و همه‌ش گوشه ی دلم یک حسرتی ، یک غبطه‌ای،‌شاید هم یک حسادتی گل می‌کند به آنهایی که می‌نویسند از عشق‌بازیهاشان با تو ... مخواه برای من این حسرت و غبطه و شاید حسادت را ... مخواه ... نمی‌شود اجازه دهی مثل قبل عاشقت باشم؟ ... نمی‌شود؟ ... نه از روی حسرت یا غبطه یا حسادت ها ...

مثلا امروز پنج‌دری را خواندم .. و خط دوم را ... و دخترکی را که عشقِ کسی بود که می‌شناختمش و دخترک هم او را عاشق بود و نرسیدند به هم و دخترک رفت و امروز بی‌هوا یافتمش، که عاشق دیگری شده بود و به وصال رسیده بود و از گذشته‌ی نه چندان دورش خاطره‌ای دور و دورتر شاید فقط در ذهن من به جا مانده بود ... دخترک را من اما هیچ نمی‌شناختم، حتی در حد یک سلام!

  • فاطمه‌‌ی پدر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی