همه عیدی میدهند ... تو عیدی میگیری ... دستمریزاد ...
این همه که در تب و تابم .. این همه که دلم آشوب است، برای این است که نمیخواهم از دستت بدهم ...
یعنی باید راهم را از راهت جدا کنم؟ ... یعنی تو این را میخواهی ؟ ... راه دیگری ندارد؟ ...
باشد! .. باشد!
دریغ کردن دوستی هنر نیست ... اصلا هنر نیست ... هنر این است که با تن عریان بر زمین داغ خوابانده باشندت و دست و پاهات را از دو طرف به زمین میخ کرده باشند و روی سینهات تختهسنگی بزرگ گذاشته باشند و تو فریاد بزنی ؛ دوستت دارم! ...
و من هیچ نفهمیدم تو چرا به بی هنری اصرار داری ...
و من نفهمیدم تو چرا دوستتدارمهای منِ عریان ِ چهارمیخ شده به زمین را نشنیده میگیری ...
امشب شب اولی نیست که به خودم میگویم نباید این همه عاشق بود ... شب آخر هم نیست ... اما ... تنهات میگذارم ... چنان که تنهام گذاشتی
× عنوان این پست درد دارد ... رنج دارد ... مرگ دارد ... بمیرم برای دل بی پناهت ... بمیرم برای دل بی پناهم ...
- ۹۳/۰۷/۲۱