دو صفر چهل و چهار ... 00:44

هَذَا مَقَامُ الْغَرِیبِ الْغَرِیق .. الْمَحْزُونِ‏ الْمَهْمُوم .. هَذَا مَقَامُ الْمُسْتَوْحِشِ الْفَرِق .... و مَا هَکَذَا الظَّنُّ بِکَ ...

دو صفر چهل و چهار ... 00:44

هَذَا مَقَامُ الْغَرِیبِ الْغَرِیق .. الْمَحْزُونِ‏ الْمَهْمُوم .. هَذَا مَقَامُ الْمُسْتَوْحِشِ الْفَرِق .... و مَا هَکَذَا الظَّنُّ بِکَ ...

دو صفر چهل و چهار ... 00:44


دَرْ زُلْفِ چونْ کَمَنْدَشْ اِیْ دِلْ مَپیچْ کانْ‌جا

سَرْها بُریدِهْ بینیْ بی جُرم و بی جِنایَتْ

کاشیِ مسجدِ دل
  • ۹۷/۰۲/۱۳
    ...
آخرین نقشِ کاشی

انتظار ...

دوشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۳، ۰۲:۵۸ ق.ظ

آدمها دوست ندارند وقتی از کسی می پرسند حالت چطور است؟ جواب منفی بگیرند ...

من از وقتی رفته ای جز همان چند وقت اول دم از خوب نبودن نزدم هیچ ... دور شدم و اجازه دادم همه دور شوند ... انقدر دور که فکر کنند غم از دلم رفته است ...آنقدر دور که فکر کنند زیادی گذشته است از سیاه پوشیدنم ... من اما هنوز نشسته ام پای تخت و به آبی که از دستهای علمدار روی زمین می ریزد خیره شده ام و باور نمی کنم که از او هم کاری ساخته نیست ...

حرف می زنم .. میخندم ... گریه می کنم ... می روم  ... می آیم ... اما هیچ حس نمی کنم ... دنیای سیال در من غوطه ور است ... 

هر شب هزار بار باید بگویم دوستت دارم ... به زبان ... در دل ... دوستت دارم و دلم تنگ شده است برایت و هیچ در دنیا نیست که بتواند تسکین دردم باشد ... من فقط منتظرم ...

 

* نباید از حق بگذرم که دوست داشتنی که هیچ نمیدانم به کجا خواهد کشید ... دست مرا محکم گرفته است. آنگونه که گمان می کنم این منم که دست اوو را محکم فشرده ام ... ترس از دست دادنش بارها و بارها ویرانم کرده بود قبل از رفتنت ... اما اینکه هست را شکر .. هزاران مرتبه هر بار شکر ..

  • فاطمه‌‌ی پدر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی