تمام شد ... دعوا را میگویم ... تو بردی ...
چهارشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۳، ۰۳:۱۷ ق.ظ
قرار بود من امیدوار باشم به تو .. و تو امیدوارم کنی به خودت ...
چقدر آبروداری کردم ... چقدر در اوج و حضیض ِ احوال دلم گذاشتمت روی چشمهام ... چقدر هی به همه گفتم تو دوستداشتنیترینی ...
بازاندی مرا ... بازیِ یکطرفه و نابرابری بود ... تو بلندبالاترین باشی من دستکوتاهترین آدم خلقت ؟!! ... حریف قدرتر از من نبود بزنیش زمین ؟!...
نگران نباش ... من بی آبرو بازی درنمیآورم ... باباجانم خوب بهم یاد داده چکار باید بکنم که تو هنوز و هنوز و همیشه بلندبالاترینعالم باشی ... بلدم ... برو بخواب ... از وقت خوابت گذشته است ..
- ۹۳/۱۰/۱۰