دو صفر چهل و چهار ... 00:44

هَذَا مَقَامُ الْغَرِیبِ الْغَرِیق .. الْمَحْزُونِ‏ الْمَهْمُوم .. هَذَا مَقَامُ الْمُسْتَوْحِشِ الْفَرِق .... و مَا هَکَذَا الظَّنُّ بِکَ ...

دو صفر چهل و چهار ... 00:44

هَذَا مَقَامُ الْغَرِیبِ الْغَرِیق .. الْمَحْزُونِ‏ الْمَهْمُوم .. هَذَا مَقَامُ الْمُسْتَوْحِشِ الْفَرِق .... و مَا هَکَذَا الظَّنُّ بِکَ ...

دو صفر چهل و چهار ... 00:44


دَرْ زُلْفِ چونْ کَمَنْدَشْ اِیْ دِلْ مَپیچْ کانْ‌جا

سَرْها بُریدِهْ بینیْ بی جُرم و بی جِنایَتْ

کاشیِ مسجدِ دل
  • ۹۷/۰۲/۱۳
    ...
آخرین نقشِ کاشی

دخترعمه کَل ِ فاطمه

يكشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۱:۲۱ ق.ظ

اسمش؟ ... کَلِ فاطمه ... همان که وقتی تو رفتی یک روز  همان نزدکیها آمد و دلش خواست یک ناهار را در خانه ی تو یی که دیگر نبودی مهمان باشد . آمد نشست حرف زد ناهار خورد حرف زد و رفت . .. همان که مامان می گفت تو ازش خاطره ی خوب داری در دوران کودکی و یتیمی ات .. همان که مامان می گفت جزو معدود نفراتی ست که تو از آن موقع هات دوستش داشتی. که دست محبت به سرتان می‌کشید. همان که پدرش ... و همان که برادرش .. رنجت داده بودند در زمان که بودی ... و زمانی که نبودی ...

چه شده حالا؟ ... هیچ . مهمان داری بابا. دختر عمه‌ات امروز آمد که روزت را بهت تبریک بگوید.

فدای قد و بالات بشوم من.

  • فاطمه‌‌ی پدر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی