دو صفر چهل و چهار ... 00:44

هَذَا مَقَامُ الْغَرِیبِ الْغَرِیق .. الْمَحْزُونِ‏ الْمَهْمُوم .. هَذَا مَقَامُ الْمُسْتَوْحِشِ الْفَرِق .... و مَا هَکَذَا الظَّنُّ بِکَ ...

دو صفر چهل و چهار ... 00:44

هَذَا مَقَامُ الْغَرِیبِ الْغَرِیق .. الْمَحْزُونِ‏ الْمَهْمُوم .. هَذَا مَقَامُ الْمُسْتَوْحِشِ الْفَرِق .... و مَا هَکَذَا الظَّنُّ بِکَ ...

دو صفر چهل و چهار ... 00:44


دَرْ زُلْفِ چونْ کَمَنْدَشْ اِیْ دِلْ مَپیچْ کانْ‌جا

سَرْها بُریدِهْ بینیْ بی جُرم و بی جِنایَتْ

کاشیِ مسجدِ دل
  • ۹۷/۰۲/۱۳
    ...
آخرین نقشِ کاشی

۲۷ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

سرت را گذاشت روی زمین و از قفا ... حلال شدی
آخ از سم ضربه ی اسبها روی پیکرت ... که حرامم کرد

 

داد از امشب ... امان از امشب

 

: حکایتِ هفتاد و سومین سر از جلو چشم‌هام دور نمی‌شود ...

: دست خودم نیست ... به تو که فکر می کنم، بی هوا کربلا می‌شود دلم ... شام می‌شود احوالم ...

  • فاطمه‌‌ی پدر

« این المضطر الذی یجاب اذا دعا »
 

کجاست آن مضطری که هرگاه دعا کند. دعایش مستجاب گردد

 

شب است ... تاریک ... دست توی دست گرم بابا ... نشسته ام توی حیاط مسجد کوفه ... چشم می‌بندم ... بابا ندبه می‌خواند زیر لب و ... کسی امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء ... آنقدر دلش درد و غم دارد که بلند بلند و های های ...

صبح که می شود جبرییل بالای سرت بال می گستراند و تو تکیه می‌زنی بر کعبه و بانگ بر می‌داری؛ الا یا اهل العالم .. انا المهدی!

 

گفتم که بگویم فاطمه‌تان بی وفا نیست ...

حتی اگر غرق شود در موج مصیبت و بلا ...

کی دعا می کنید برای آمدنتان آقا ؟ ...

شما را قسم به همه سرهای از بدن جدا ...

 

+ از امام باقر (ع) روایت شده که فرمود : « به خدا سوگند گویا من مهدی (ع) را می‌بینم که پشت به حجر الاسود زده و خدا را به حق خود می‌خواند ... به خدا سوگند مضطر در کتاب الله در آیه امن یجیب ... او است .» 

+ در حدیث دیگری از امام صادق (ع ) چنین آمده : « این آیه در مورد مهدی از آل محمد(ص) نازل شده ، به خدا سوگند مضطر او است. هنگامی که در مقام ابراهیم دو رکعت نماز به جا می‌آورد و دست به درگاه خداوند متعال بر می‌دارد دعای او را اجابت می‌کند. ناراحتی ها را برطرف می‌سازد و او را خلیفه روی زمین قرار می‌دهد. »

 

: بی حکمت نیست که چهاردهمین برای شما نوشته شد ...

: هر هفته جمعه‌ها صبح که می‌شد عرق‌چین سفیدش را سر می‌کرد و می‌رفت یادمان شهدا ... ندبه می‌خواند به یادتان ...

  • فاطمه‌‌ی پدر

دختر اگر دختر باشد بعدِ بابا از غصه می‌میرد ... دختر اگر فاطمه باشد ... دختر اگر رقیه باشد ...

...  ...  ...

 

یا معین الضعفا

داری پیدا می‌شوی کم‌کم ... داری خودت را دوباره نشان می‌دهی به دلم ...

می‌ترسم از تو ... وقتی که دستهام را جوری می‌گیری که حس نمی‌کنم

می‌ترسم از خودم ... وقتی حس نمی‌کنم دستهام را گرفته‌ای ...

  • فاطمه‌‌ی پدر

نشسته‌ای کنار گوشه‌های کنده‌ی کاشی‌های حمام ... کنار پوسیدگی و رنگ رفتگی ِ در آشپزخانه ... نشسته‌ای کنار ریخنگیِ گچ دیوار ... کنار پیچ شل شده‌ی روشویی ... کنار گلدانهای توی حیاط ... روی پله‌ها ... نشسته‌ای روی چارپایه و ناخن‌هایت را کوتاه می‌کنی ... نشسته‌ای کنار در خانه و جوراب‌هات را که گلوله کرده‌ای توی کفش‌هات یکی‌یکی در می‌آوری و می‌پوشی و من به دمپایی‌های کنار پات نگاه می‌کنم و به کفش‌ها و دمپایی‌هایی که همه را مرتب چیده‌ای کنار دیوار ... نشسته‌ای روبروی تلویزیون و خیره شده ای به تصویرهایی که تند تند از جلوی چشم‌هات می‌گذرد و این یکی پات را انداخته‌ای روی آن یکی پات و کنترل تلویزیون کنار دستت است و صدای تلویزیون هیچ نمی‌آید ... دراز کشیده‌ای گوشه‌ی دنج و همیشگی‌ات و دست‌ت را سُر داده‌ای زیر سرت و چشم‌هات را بسته‌ای و ساعت شب‌نمای رو مچ دست‌ت دلبری می‌کند برای من ... صدای نفس کشیدن‌ت می‌آید ... صدای حضورت ...

جایی هم مانده بهش دست نزده باشی، ننشسته باشی، نخوابیده باشی ؟ ... همه جا جای دستت پیداست، ردِّ حضورت ... چقدر این خانه دوست‌داشتنی‌ست ...

  • فاطمه‌‌ی پدر

به مادرم نگاه می کنم که نشسته و سبزی پاک می‌کند ... و به موهاش ... و به دست‌هاش ... و به صبح‌هایی که تو و مادر می‌نشستید روبروی هم سبزی پاک می‌کردید و آرام آرام حرف می‌زدید ... و به روزهایی که با صدای حرف زدن شما برایم آغاز می‌شدند ... و به موهات ... و به دست‌هات ... و به صدات ... و به اینکه چقدر خوب است که دوست‌ت دارم ... و به اینکه چقدر خوب است که می‌توانم منتظر روزی باشم که دوباره ببینم‌ت ....

به اولین سفرم به قم فکر می کنم ... سفری آنقدر دور که یادم نیست چه سالی بود ... و به روزهایی که بی هیچ دلیل روشنی حس می‌کردم قرار است سخت بگذرد ... و به شب‌هایی که از تمام حس‌های بدم پناه برده بودم به خدا و از همه سختی‌ها هم ... به امسال فکر می کنم ... به اردیبهشت و دوندگی‌ها و دوری از خانه و غم نشسته بر جانم پسِ دیدن هر بیمار ... و غم ِ‌عمیق از دست دادنِ مهمِ دوست‌داشتنی ای که نمی‌دانستم چیست ... و به خرداد ... و به روز اول و روز آخر خرداد فکر می کنم ... که بعد از سالها بی که بدانم چرا، دوباره پناهم داده بودید زیر درخشش آینه‌کاریهای ایوان آینه ... و به این که می‌دانستید قرار است سخت بگذرد و نگرانم بودید ... نگران شکستنم ... پناه‌م داده بودید و چه مادرانه دلتان سوخته بود برای سختی‌ای که می‌کشم ... به تیر فکر میکنم ... به روزهایی که شکستم و آرزوهام را کنار گذاشتم زیر بار سختی‌ها ... و به نگاه‌های دور و نزدیک‌تان ...

دوباره به تو فکر می کنم ... به تمام روزهایی که با تو گذشت و بی تو گذشت ... و به اینکه چقدر تا همیشه دوست‌ت دارم ... به کربلا فکر می‌کنم ... به عرفه ... به اربعین ... به سربند یا ابالفضل العباس‌ی که به سر بستی و به سر بستم برای سلامتی‌ات ... به قدم‌های سنگین و اشک‌های غلتان فکر می‌کنم ... و به پرچم‌های به اهتزار در آمده‌ی هر سالِ پشت‌بام خانه‌ات ...

به تسبیح فکر می کنم ... به تسبیح ریخته شده زیر پای زوار ... به همدم این روزهام فکر می‌کنم و به تسبیح فیروزه‌‌ ای که صاحب ندارد ... و به اینکه دلش صاحبی می‌خواهد تا بچرخاند حلقه‌ی دانه‌هاش را به نامت ... به قابض بودن‌ت فکر می کنم ... و به تک تک اسم‌هات ...

دوباره به تو فکر می‌کنم ... به صدات ... به چشم‌هات ... به ندبه‌هات ... و به یادت همدم را دست می‌گیرم و آرزوهام را یکی یکی و دوباره روی دانه‌دانه‌اش حک می کنم ... به دوست داشتن‌ت فکر می کنم و به این که هنوز هم برای بوسیدن‌ت دیر نشده ...

  • فاطمه‌‌ی پدر

الهی

این روزها چقدر قابضی ...

  • فاطمه‌‌ی پدر

شلوغش کرده‌ام می‌دانم ... تو که جایی نرفته‌ای

ببین

نشسته‌ای میانه‌ی دل و ... یادم که می‌کنی قلبم می‌زند ...

  • فاطمه‌‌ی پدر

مرا چه به استقلال ... دلم لک زده برای یک لحظه تکیه کردن به تو ...

چقدر دوست‌ت دارم ... و آن چشم‌های مظلومت را هم ..

 

حس میکنی مرا از ماورای جهان ؟

  • فاطمه‌‌ی پدر

همیشه فکر می‌کردم اینکه خانه ی ما پر از گل و بلبل است بخاطر بودن ِ مادر است

اما حالا ... اول ماهیهای چند ساله ی آکواریوم ... بعد هم همه‌ی گل ها ...


و این یک رابطه ی تعَدّی‌ست

از تو به تمام خانه‌ای که تویی ...

  • فاطمه‌‌ی پدر

یا غیاث المستغیثین

منم آن فریاد زننده‌ای که نیازمند فریادرسی ِ توست ...

اغـثـنـی

  • فاطمه‌‌ی پدر