دو صفر چهل و چهار ... 00:44

هَذَا مَقَامُ الْغَرِیبِ الْغَرِیق .. الْمَحْزُونِ‏ الْمَهْمُوم .. هَذَا مَقَامُ الْمُسْتَوْحِشِ الْفَرِق .... و مَا هَکَذَا الظَّنُّ بِکَ ...

دو صفر چهل و چهار ... 00:44

هَذَا مَقَامُ الْغَرِیبِ الْغَرِیق .. الْمَحْزُونِ‏ الْمَهْمُوم .. هَذَا مَقَامُ الْمُسْتَوْحِشِ الْفَرِق .... و مَا هَکَذَا الظَّنُّ بِکَ ...

دو صفر چهل و چهار ... 00:44


دَرْ زُلْفِ چونْ کَمَنْدَشْ اِیْ دِلْ مَپیچْ کانْ‌جا

سَرْها بُریدِهْ بینیْ بی جُرم و بی جِنایَتْ

کاشیِ مسجدِ دل
  • ۹۷/۰۲/۱۳
    ...
آخرین نقشِ کاشی

۱۰ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

پنجشنبه بود .. غلغله بود. مردم آمده بودند عرض تسلیت ... پارسال هم همین موقع ها مرا صدا کرده بودی ... خیلی گریه کردم . خیلی زار زدم . دلت سوخت. گفتی شب مبعت هم بمانم حرم‌ت...

 

آن چند روزی که اصفهان بودم سه روز اولش سه بار آمدی به خوابم .. و هر بار از کنار آن قبرستان گذشتم و هر بار شکل آن سنگفرشها را دیدم دنیا رو سرم خراب شد

 

یادم باشد خوابهام یادم نرود ...

سید و بره 

لاغر بودنت مثل مادربزرگ

بغلم کردی و گفتی میرایام سیت ... یا من گفتم

  • فاطمه‌‌ی پدر

باباجان .. خیلی دلگیرم از دنیا ... یه جور دلگیر که مطمئنم دیگه هیچوقت باز نمیشه دلم ... سعی هم نمیکنم حالم خوب شه دیگه ... همینجوری خوبه ... همینجوری که خدا میخنده به ناراحتیام ... همنجوری که خوشحاله از نبودنت ... همینجوری خوبه ...

دارم میرم اصفهان .. کجایی ازم بپرسی از کدوم ترمینال میری ... کجایی بهم بگی همرات بیام ترمینال؟ .. بعد من ، من بداخلاق بگم نه! ... دلم واست تنگ شده ... میرم اصفهان و اگر قسمت شد زیارت هفتم رو هم میرم قم ... مواظبم باش ... دلم برات تنگه

  • فاطمه‌‌ی پدر

اسمش؟ ... کَلِ فاطمه ... همان که وقتی تو رفتی یک روز  همان نزدکیها آمد و دلش خواست یک ناهار را در خانه ی تو یی که دیگر نبودی مهمان باشد . آمد نشست حرف زد ناهار خورد حرف زد و رفت . .. همان که مامان می گفت تو ازش خاطره ی خوب داری در دوران کودکی و یتیمی ات .. همان که مامان می گفت جزو معدود نفراتی ست که تو از آن موقع هات دوستش داشتی. که دست محبت به سرتان می‌کشید. همان که پدرش ... و همان که برادرش .. رنجت داده بودند در زمان که بودی ... و زمانی که نبودی ...

چه شده حالا؟ ... هیچ . مهمان داری بابا. دختر عمه‌ات امروز آمد که روزت را بهت تبریک بگوید.

فدای قد و بالات بشوم من.

  • فاطمه‌‌ی پدر

ببخش که هیچوقت دختر ِ روزهای پدر نبودم برات ... سال قبل هم ...

چقدر به دلم افتاده بود سال دیگه حتما بهت تبریک بگم ... چقدر گفته بودم حالا که رفتی سر کار سال دیگه می تونی ...

بابا .. امسال هم سر کار نیستم ... تو که رفتی کاری رو که تازه شروع کرده بودم گذاشتم کنار اومدم پیش مامان ... ولی بازم نمی تونم تبریک بگم .. اینبار واقعا ناتوانم .. چون تو نیستی ... چی دارم می گم .. تو که خودت همه چی رو می دونی ..

کاش می مردم و این روز رو نمی دیدم ..

  • فاطمه‌‌ی پدر

نوشته: برای چون منی دوسال است که جواد معنای دیگری دارد ...

به خودم نگاه می‌کنم که پخش شده ام روی سنگفرش و های و های ...نصف دیگرم نشسته توی قبرستان و شهدای دستجرد را قسم می دهد ... یکی دیگر در من به گریه نشسته است میان نمازخانه ی مسجد امام صادق و پیرزنی دعا می‌کند برای هق هق سجده اش... یکی عظمت و بلندی کوه و خورشید مقابل را که شمه ای از عظمت خالق است واسطه می‌کند ... یکی می‌گوید سجاد! سجاااااد دلش داغدیده‌تر رحیمتر است برای سری که بریده شد. یکی میگود حضرت مادر. یکی حسین حسین گویان از مقابلم میگذرد ... یکی مشهد است و هی جواد جواد جواد! ...  یکی نشسته توی ایوان آینه به التماس عمه ی آنکه صاحب ِ امر و عصر و زمان است .. عباس ... زینب... علی اصغر؟ اکبر؟ ... غوغاست ... آشوب است .. بلواست ... هنگامه ی قیامت است که چادر دختری فاطمه نام و سیلی خورده‌‌‌‌ روی زمین خاکی شده و کسی واسطه نمی‌شود؟ ...

سخت ترین باور دنیاست اینکه بدانی خدا هست.. وقتی که نیست

یکی در دلم التماس می کند شما را به خدا یکی بیاید برای من هم معنای دیگری بدهد ...

امروز بیشتر از همیشه آدمهایی را که تو را کنار گذاشته اند می فهمم در حالیکه رد می‌کنم اندیشه هایشان را. و بیشتر از همیشه آدمهایی را که به تو چشم دارند نمی فهمم. آدمهایی که هیچ ندیده اند و اصلا درک و فهمی ندارند از اینکه تو چقدر قابضی !

 

خواب بود یا رویا ... تو آمدی و آبِ توی دستهایت ریخت ... عباس

 

بد دل شده ام. از خوشبختی آدمها دلم به هم میخورَد ... از این بد دلی به تو پناه نمی‌آورم چون در پناه تو بد دل شدم. بلدم چطور مو سپید کنم در مبارزه با هر چه بدی که تو حواله‌ام کرده ای ... طلب نمیکنم ازت، که نمیدهی به من مطلوبم را ... فقط خدایی کن و مثل همیشه به مبارزه‌ام نگاه کن.

  • فاطمه‌‌ی پدر

خدایا کجااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی چرا به داد دلم نمیرسی؟ من فاطمه ی تو نبودمممممممممممممممممممممممممممم؟
من فاطمه ی تو نبودممممممممممم؟ من فاطمه ی تو نیستم؟ من درمونده ی تو نیستم؟ من بیچاره ی تو نیستم؟ فلک تو من رو نزد بالم نشکست کمرم نشکست دلم نشکست؟ آآآآآآیییییی خدای فاطمه داد از فاطمه ای که دوستش نداری بیداد از فاطمه ای که دوستش نداری. نگفتی بی تو میمیرم ؟ من فاطمه ی بی تو رو چقدر با خودم توی عالمت به دوش بکشم؟ به عالمت بگووووووووو سنگم بزنند من خودم رو بی تو نمیخواااااااااااااااااااااااااااااااااااااممممممممممممم. خدایا تو نگفتی اهتز العرش اذا بکی الفاطمه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ واای از دلم واای از دلم وااااااااااااااایی از دلم

  • فاطمه‌‌ی پدر

من به احترام مرگ سکوت کردم و باقی به احترام زندگی
آدمها رو کار، پول، قدرت، ازدواج، آینده، رفاه و خیلی چیزهای دیگه از تو دور کرد و اجتماعی رو که تو بهشون هده کرده بودی از هم پاشید و غافل کرد از آنچه پیش‌رو دارند.
اگر قول بدم مرگ من رو از تو دور نکنه قبولم می‌کنی؟
حتی اگر قول بدم کار و پول و قدرت و ازدواج و آینده و رفاه و خیلی چیزهای دیگه هم ؟
اگر قول بدم وقتی همه رفتن من برگردم
اگر قول بدم منتظرت بمونم قبولم می‌کنی؟

من طرح مورچه ای رو خواهم زد که روح انسان می‌خورْد ...

  • فاطمه‌‌ی پدر

به من فرصت داده شد تا بفهمم چقدر خوبتر از خوب بوده‌ای ... فرصتی که دیر شده بود

کاش فرصت بود برای اینکه به تو بگم دوستت دارم ... دلم تنگ شده بابا ... بوی روزهای رفتنت میاد ... از عالم بدم میاد و عاشق تو ام ...

  • فاطمه‌‌ی پدر

یا مَنْ اَرْجُوهُ لِکُلِّ خَیْرٍ
تازه شدن فصلها بسته به گذر زمان نیست. فصلِ نو  شاید از پایانِ روز ِ چهارمِ ماه ِ دومِ یک سال شروع شود. یک سال که معلوم نیست چندتا "خداحافظ عزیزدلم" در دل داشته باشه و چندتا "سلام،قربان شکل ماهِ چارده‌ات" ... یک سال که قبل از رسیدنش فهمیده‌ای چقدر دنیا تمام شدنی‌ست ... و چقدر رفتنی‌ست ... و چقدر زیبا ... و چقدر زیبا ... 

حالا که مخیّرم از زندگی و مرگ ... مرا از راه کربلا ببر ... از راهِ ما رأیت الا جمیلا ببر مرا... کسی چه میداند میان هلهله‌ی خلق، تماشای به تو پیوستن، چه زیباییِ پر شکوهِ غمگینی‌ست. جز آنانکه در متن کربلا هستند.

  • فاطمه‌‌ی پدر

تو دستت از دنیا کوتاه نشد ... این من بی چاره ی درمانده هستم که دستم از تو کوتاه شده ... امروز که تولدت بود به خاطرم آمد تمام سالهایی که دستم می رسید و هیچی نبودم برایت در این روز که باشکوهترین روز بوده برایت ... از دستهام بدم می‌آید ... 

قرآن را باز کردم و جزء 21 را بهت هدیه کردم ... با عنکبوت و احزاب کامل ... از ناتمام گذاشتن سوره ها خوشم نمی‌آید ... با این دستها قرآن دست گرفتن و هدیه دادن به تو به دل خودم ننشست .. به دل تو چطور بابا ؟.. هدیه ام را دوست داشتی ... تمام عمرم اگر ازت بخواهم مرا بخاطر کم کاریهام ببخشی ، باز هم کم است ... مرا ببخش

  • فاطمه‌‌ی پدر