دو صفر چهل و چهار ... 00:44

هَذَا مَقَامُ الْغَرِیبِ الْغَرِیق .. الْمَحْزُونِ‏ الْمَهْمُوم .. هَذَا مَقَامُ الْمُسْتَوْحِشِ الْفَرِق .... و مَا هَکَذَا الظَّنُّ بِکَ ...

دو صفر چهل و چهار ... 00:44

هَذَا مَقَامُ الْغَرِیبِ الْغَرِیق .. الْمَحْزُونِ‏ الْمَهْمُوم .. هَذَا مَقَامُ الْمُسْتَوْحِشِ الْفَرِق .... و مَا هَکَذَا الظَّنُّ بِکَ ...

دو صفر چهل و چهار ... 00:44


دَرْ زُلْفِ چونْ کَمَنْدَشْ اِیْ دِلْ مَپیچْ کانْ‌جا

سَرْها بُریدِهْ بینیْ بی جُرم و بی جِنایَتْ

کاشیِ مسجدِ دل
  • ۹۷/۰۲/۱۳
    ...
آخرین نقشِ کاشی

۷ مطلب با موضوع «صدات میِ‌زنم به دعا» ثبت شده است

فَلاََ نْدُبَنَّک َ صَباحاً وَ مَسآءً ، وَ لاََبْکِیَنَّ لَک َ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً ، حَسْرَةً عَلَیْک َ ، وَ تَأَسُّفاً عَلى ما دَهاک َ وَ تَلَهُّفاً ، حَتّى أَمُوتَ بِلَوْعَةِ الْمُصابِ ، وَ غُصَّةِ الاِکْتِیابِ

صبح و شام بر تو مویِه میکنم، وبه جاى اشک براى تو خون گریه میکنم، ازروى حسرت و تأسّف و افسوس بر مصیبت هائى که برتو وارد شد، تا جائى که از فرط اندوهِ مصیبت، و غم و غصّه ی شدّتِ این حزن جان سپارم

 

ساعتشو نگاه می کردم زار می زدم. مسواکش رو میگرفتم دستم زار می زدم. یقه لباسشو میشستم زار می زدم ...

نشسته بود پشت به من روی زمین و صورتش رو برگردونده بود سمتم ... شلال موهای بلند و سیاهش که به زمین رسیده بود ... از ته دل میخندید که ببین موهای قشنگم رو .. و من خیره شده بودم به گلهای ریز زرد و سرخ روی موهاش ..

پرسیده بود چرا اینقدر بی تابی؟ توکل کن .. گفته بودم خواب موهاشو دیدم . بعد بیست سال می خندید از ته دل ..

  • فاطمه‌‌ی پدر

رفته‌ایم به قربانگاه .. خنجر به دست .. قربانی زیر دست‌هامان است ... راضی .. آرام ...

صدای /حسین/ می‌آید .. یا مُمْسِکَ یَدَىْ اِبْرهیمَ از ذبح پسرش ...

گریه می‌کنم ... گریه می‌کنم .. برای گلوهای به خنجر‌ نشسته ... برای سرهای بریده ...

 

آه عرفه ... عرفه ... عرفه‌ی /حسین/ ... تو مرا خواهی کشت،‌ امسال ...

  • فاطمه‌‌ی پدر

مثلاً زنده بمانم و عرفه‌ی امسال را ببینم و اربعین‌ش را هم

...

و دوباره برسم به آنجا که فرمود؛  أَسْئلُکَ فَکَاکَ رَقَبَتِی مِنَ النَّارِ

و آنچنان گریست که از دیده‌های مبارکش اشک جاری شد و شانه‌هاش لرزید

 

* ... و گردن و عهد پدرم را ... و گردن و عهد مادرم را  ... و گردن و عهد خواهران و برادرانم را ... و گردن و عهد آنها که می‌شناسم و نمی‌شناسمشان را  ... و گردن و عهد مرا و او را که دوست دارمش ...

اَلْحَمْدُ لله الَّذى لَیْسَ لِقَضآئِهِ دافِعٌ

سپاس خدایی را که براى حکمش برگرداننده‌‏اى نیست ...

اَنْتَ کَهْفى حینَ تُعْیینِى الْمَذاهِبُ فى سَعَتِها وَتَضیقُ بِىَ الاَْرْضُ بِرُحْبِها

تو پناهگاه منى زمانى که راهها با همه وسعتشان درمانده‌‏ام کنند،و زمین با همه پهناورى‏اش بر من تنگ گیرد ...

 اَسْئَلُکَ فَکاکَ رَقَبَتى مِنَ النّارِ

و اَنْتَ عَلى کُلِّشَىْءٍ قَدیرٌ یا رَبِّ یا رَبِّ ...

 

  • فاطمه‌‌ی پدر

خاطب الله تعالی داوود و قال:

یا داوود .. انت ترید و انا ارید .. ولا یکون الا ما ارید .. فان رضیت لما ارید .. اعطیتک ما ترید .. و ان لم ترضی لما ارید .. اتعبتک فیما ترید .. ثم لا یکون الا ما ارید .. فانّی فعال لما ارید

ای داود! من چیزی را اراده می کنم و تو هم چیزی را قصد می کنی .. و واقع نخواهد شد مگر آنچه که من اراده کرده ام .. پس اگر به آنچه من اراده کرده ام راضی شوی .. هر آنچه را اراده کنی به تو می دهم و اگر به آنچه من اراده کرده ام رضایت ندهی تو را در راه آنچه اراده کرده ای به تعب و سختی می افکنم و سپس واقع نخواهد شد مگر آنچه من اراده کرده ام ... و من توانا هستم به آنچه اراده کرده‌ام .

 

صبورم .... صبورم به رفتن‌ها و آمدن‌ها ... داشتن‌ها و نداشتن‌ها ... به گفتن‌ها و نگفتن‌ها ... آنقدر صبورم که تمام ِ دنیا در من متوقف شده ... ایستاده و من می‌گذرم ... ایستاده‌ام و او می‌گذرد ... آنقدر صبورم که هستی به احترام صبرم تمام قد ایستاده ...

 

* حالا دیگر مقام تسلیم یا مقام رضا ؟ ... چه فرقی دارد ؟ ... صبورم با تمام حضورم ...

*  حالا دیگر نه گوش‌هات را کر می‌خواهم نه چشم‌هات را کور و نه زبانت را لال ... ببین،‌ بشنو، بخوان ... صبرم را ... و حرفی اگر داری بزن ... تا یوم الحساب راهی نیست .

  • فاطمه‌‌ی پدر

حالم حالِ جهنم است

حالِ حُبِسَ بَیْنَ اَطْباقِها ...

حالِ یَشْتَمِلُ عَلَیْهِ زَفیرُها ...

حالِ یَتَقَلْقَلُ بَیْنَ اَطْباقِها ...

حالِ آتش‌ . ..

حالِ سوختن  ...

حال دست و پا زدن و جان کَندَن  ...

حالِ نبودن‌ت  ...
حالِ نداشتن‌ت  ...
حال فراق ... حال فراق ... حال فراق ...
 

اَنا اُنادِیَنَّکَ یا رَبَّه ! ... اَیْنَ کُنْتَ یا وَلِىّ ؟

به من بگو ! ... کَیْفَ اَصْبِرُ عَلى فِراقِک میان این همه شعله‌ی آتش ؟؟؟؟؟

 

مرا ببَر گوشه‌ی آرامی کمیل بخوانم! ... بگو یکی صدا کند مرا ...

بگو یکی پناهم دهد  ...بگو یکی پناهم دهد  ...بگو یکی پناهم دهد ...

 

* شنیده بودم از احوال جهنم و، ندیده بودم هیچ! ... ندانسته بودم هیچ! ... 

* پنجاه و شش روز آه ... من جای خالی‌ت را هر روز، آه می‌کشم ممتـــد ..

  • فاطمه‌‌ی پدر

اَللّهُمَّ اَهْلَ الْکِبْرِیاَّءِ وَالْعَظَمَةِ وَاَهْلَ الْجُودِ وَالْجَبَرُوتِ وَاَهْلَ الْعَفْوِ

خدایا اى اهل بزرگى و عظمت و اى شایسته بخشش و قدرت و سلطنت و اى شایسته عفو

وَالرَّحْمَةِ وَاَهْلَ التَّقْوى وَالْمَغْفِرَةِ اَسْئَلُکَ بِحَقِّ هذَا الْیَومِ الَّذى

و رحمت و اى شایسته تقوى و آمرزش از تو خواهم به حق این روزى که

جَعَلْتَهُ لِلْمُسْلِمینَ عیداً وَلِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَ الِهِ ذُخْراً [وَشَرَفاً]

قرارش دادى براى مسلمانان عید و براى محمد صلى الله علیه و آله ذخیره و شرف

وَ کرامتا وَمَزِیْداً اَنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَاَنْ تُدْخِلَنى فى کُلِّ خَیْرٍ

و فزونى مقام که درود فرستى بر محمد و آل محمد و درآورى مرا در هر خیرى که

اَدْخَلْتَ فیهِ مُحَمَّداً وَ الَ مُحَمَّدٍ وَاَنْ تُخْرِجَنى مِنْ کُلِّ سُوَّءٍ اَخْرَجْتَ

درآوردى در آن خیر محمد و آل محمد را و برونم آرى از هر بدى و شرى که برون آوردى

مِنْهُ مُحَمَّداً وَ الَ مُحَمَّدٍ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلَیْهِمْ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ

از آن محمد و آل محمد را - که درودهاى تو بر او و بر ایشان باد - خدایا از تو خواهم

خَیْرَ ما سَئَلَکَ مِنْهُ عِبادُکَ الصّالِحُونَ وَاَعُوذُ بِکَ مِمَّا اسْتَعاذَ مِنْه ُعِبادُکَ الْصّالِحُونَ

بهترین چیزى را که درخواست کردند از تو بندگان شایسته ات و پناه برم به تو از آنچه پناه بردند از آن بندگان شایسته ات.

 

 

* خدایا از خودت به خودت شکایت می کنم ... شکایت بنده ای که بیش از توان و ظرفیتش آزمودی‌ش ... شکایت بنده ای که پس از سختترین آزمایش عالم رهاش کردی تا چون ذره ای بی پناه در باد از تو دور و دور و دورتر شود ... گمان من به تو این نبود الهی! ... گمان من به تو این نبود ... گمان من از فضل و رحمتت این نبود ... گمان من از خدایی و صاحب عرش عظیم بودن‌ت نه این بود که نشانم دادی ... ای اهل الکبریاء والعظمه ... گمان تو از طاقت من چه بود ؟! ...

* خوب است که اینجا غیر از تو و من هیچ‌کس نیست ... من هم نیستم حتی ... خوب است که فقط تویی ...

  • فاطمه‌‌ی پدر

شنبه ...

ابوحمزه ثمالی ...

به این دعا بود که خودت را به من نشان دادی ...

 

یا قُرَّةَ عَینِی

 

اسْمَعْ دُعآئی یا خَیرَ مَنْ دَعاهُ داع وَاَفْضَلَ مَنْ رَجاهُ راج

دعایم را شنیده گیر ای بهترین کسی که خوانندگان بخوانندش و برتر کسی که امیدواران بدو امید دارند

 

اَینَ فَرَجُکَ الْقَریبُ اَینَ غِیاثُکَ السَّریعُ اَینَ رَحْمَتُکَ الْواسِعَه

کجاست گشایش نزدیکت؟ کجاست فریادرسی فوریت؟ کجاست رحمت وسیعت؟

اَینَ عَطایاکَ الْفاضِلَه اَینَ مَواهِبُکَ الْهَنیئَه اَینَ صَنائِعُکَ السَّنِیه

کجاست عطاهای برجسته‌ات؟ کجاست بخششهای دلچسبت؟ کجاست نیکی‌های شایانت؟

اَینَ فَضْلُکَ الْعَظیمُ اَینَ مَنُّکَ الْجَسیمُ اَینَ اِحْسانُکَ الْقَدیمُ اَینَ کَرَمُکَ

کجاست فضل عظیمت؟ کجاست نعمت بزرگت؟ کجاست احسان دیرینه‌ات؟ کجاست کرمت؟

یا کَریمُ بِهِ وَ بِمُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد فَاسْتَنْقِذْنی وَ بِرَحْمَتِکَ فَخَلِّصْنی

ای کریم به کرامتت و به محمد و آل محمد مرا نجات ده و به رحمتت خلاصم کن

 

یا حَبیبَ مَنْ تَحَبَّبَ اِلَیکَ

ای دوست کسی که با تو دوستی کند

وَیا قُرَّةَ عَینِ مَنْ لاذَبِکَ وَانْقَطَعَ اِلَیکَ

و ای نور دیده کسی که پناه به تو آرد و از دیگران ببرد

اَنْتَ الْمُحْسِنُ وَنَحْنُ الْمُسیئوُنَ 

تویی نیکوکار و ماییم گنهکار،

فَتَجاوَزْ یا رَبِّ عَنْ قَبیحِ ما عِنْدَنا بِجَمیلِ ما عِنْدَکَ

پس درگذر ای پروردگار از زشتی‌های ما به نیکی‌های خود

 

: قرار بود گوشه بگیرم از خلق و سخن با تو ساز کنم .. یادم رفت .. قرار بود همه تن چشم شوم خیره به دنبال تو گردم ... یادم رفت

  • فاطمه‌‌ی پدر