شمشیر را بلند کرد و فرود آورد ... شکافت جانِ عالم را از هم ... و عالم رستگار شد ...
مولا ... اینکه بابای آدم طوری از پیش آدم برود که رفتنش مدام و مدام روایت کند ماجرای فرق شکافتهی شما و سر بریدهی حسینتان را، خوب است؟ ... مولا ... فاطمه بودم و رفتنِ بابا، زینبم کرد از غم ... مولای دو عالم ... مهمان دارید این شبها ... در باز کنید آقایم، جانِ زینبتان ... پدر، حسینتان را دوست داشت ... خیلی حسینتان را دوست داشت ... راضی باشید از بابام ... شفیعش باشید ... به حسینتان بگویید شفاعت کند ... به فاطمهتان ... به مهدیتان ... ببینید چه التماسی میکنم آقا ... |
|
و خودش فرمود که ؛
کمال قربانی در این است که گوش و چشم آن سالم باشد، هر گاه گوش و چشم سالم بود، قربانی کامل و تمام است، اگر چه شاخش شکسته باشد و با پای لنگ به قربانگاه آید.
داری قربانی میگیری ربّی ؟ .. بگیر .. منم آن قربانی ِ عاجز ِ پای لنگ که توانِ به قربانگاه آمدنم نیست .. کشان کشان ببر مرا ..
بگو چقدر، چندبار، چطور بمیرم تا رضا شوی از قربانی شدنم؟
* این شب و روزها رحم کن به بندههات ... مظلومیم ... کشته میشویم و فریادرس روزهای سختمان تویی که دادخواهمان را اجازه ندادهای به ظهور ... دل بسوزان به تنهایی و مظلومیتمان ... دل بسوزان به دلهای سوختهمان ... امان بده تا منتقم بیاید و یاری کن در سپاهش باشیم ... فقط تو میتوانی ... ما هیچیم و هیچ هم نخواهیم بود.
- ۰ نقش کاشی
- ۲۵ تیر ۹۳ ، ۲۱:۴۴