سیاهِ تو چه به سیاهِ من میآید ...
شنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۲۸ ق.ظ
میروم توی حیاط و روبروی آینهی روشویی میایستم ... گل سرم را باز میکنم و خیره میشوم به فرو ریختن موج سیاه موهام به روی شانهام ... هیچوقت از اینکه کسی عاشق موهای قشنگم نشد خیلی غصه نخوردم ... از اینکه کسی عاشقم نشد شاید، که بعد بخواهد عاشق سیاهی ِ موهام بشود یا نشود ... خودم اما، همیشه محو سیاهی ِ موهام میشدم ... و صافی و بی غل و غش بودنشان ... و تابهای گاه و بیگاهشان ...
موج فرو افتاد روی سیاهی پیراهن و دیدم، سیاهِ تو چه به من میآید ... به موهایم هم ...
*عاشقی را مگر میشود کنار گذاشت تا وقتی نفس باقیست ...
- ۹۳/۰۵/۱۸