ساعت ِ هفت
يكشنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۳، ۰۴:۱۱ ق.ظ
ساعت ِ هفت بود و من دلتنگ بودم
ساعتِ هفت بود و چشمم خشک شده بود به در
و دلم مرا خواب میکرد به آمد و رفت آدمها ...
خوابم برده بود که کسی میگفت
آدمها هیچجا نمیروند حتی بعد ِمرگ ...
ساعتِ هفت بود و بیدر شدم و هنوز هم دلتنگ بودم ...
و تو جایی نرفته بودی ...
× این نوع بودنِ غریبت ...
- ۹۳/۰۵/۱۹