قادر متعال ...
اوصینی بالصبر ...
صبری که منجر به التماس و عجز و لابه از خداوندی خدا نشود ... صبری که آدم باهاش همه سختیها را طاقت بیاورد و دم برنیاورد ... توصیه میکنم خودم را به این نوع صبر ... صبری که در آن پشتوانهاش وجود خداست اما اصرار ندارد خدا امری غیر از آنچه که جاری ست را عامل شود ...
هنوز چند ساعتی نگذشته از اینکه نوشتم نمیتوانم مادر را به خدا بسپارم ... هنوز کلمهها در دهانم خیس هستند که تا صبح میشود و چشم باز میکنم مادر و خواهر و برادر را می بینم که آماده میشوند برای رفتن به بیمارستان ... سرگیجههای مادر ... من نگفتم مادر دست خدا سپرده نیست که به این سرعت دنیات را وارد عمل کردی ... من به اینکه تو آفریننده و نگهدار و گیرندهی جانهای آدمیان هستی باور دارم ... رفتن بابا بهم ثابت کرد همهی دنیا در تو خلاصه می شود ... من فقط گفتم عاجزم از تکیه کردن به تو ... من فقط گفتم من عاجزم ... از بس که تو قادری ... درست یا غلط من تکیه به همین قادر مطلق بودنت کردم و افتادم ... من فقط گفتم به قادر بودنت نگاه میکنم بی چشمداشت ... همین ... هر چند شرط بندگی نیاز کردن به درگاه قادر متعال است ... اما! .
مادر هیچ بیماری حاد ِ دور از جانِ عزیزش رو به مرگی ندارد ... فقط خسته است ... تو خستگی براش خواستی و خستهاش هم کردی* ... مثل بابا که هیچ مشکل حاد رو به مرگی نداشت* ... فقط تو خواستی ... من هنوز هم به تو ایمان دارم ... هنوز هم ... هنوز هم ... با اینکه به شدت ازت میترسم ...
* امان از این معادلههای سادهی دردناک ...
* تاریخ دائم در حال تکراره ... امروز روزیه که قرار بود برم ترمینال برای یه سری کارای عقب افتاده و همینطور تهیه بلیط برای سفر آخر هفته به قم ... روزهای آخر اردیبهشت توی خاطرم زنده شده ... روزهایی که با بیماری خواهر و عقب افتادن نوبت دکتر بابا، تمایل شدید و اصرار من به زیارت قم به سکوت تبدیل شد ... اما نمیدونم اون روزها چی شد که اتفاقات طوری رقم خورد تا اول خرداد رو در حرم سپری کنم ...
- ۹۳/۰۵/۲۰