میلادتان مبارک ایُّها الرَّئوف ...
شنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۳، ۱۱:۵۰ ب.ظ
شب میلادتان است آقا ؟
تولدتان مبارک مهربان ِ دو عالم ... ایها الرئوف!
یادتان هست درِ آی سی یو شماره ی حرمتان را گرفتم ؟
یادتان هست بابا داشت جان میداد و من جان بابا را گره زده بودم به پنجره فولادتان؟
یادتان هست یکی از زوار بلند فریاد زد الفاتحه مع الصلوات و پرستار از درِ آی سی یو آمد بیرون و نگاهم کرد و ... دل من فرو ریخت ...
یادتان هست باهام مهربان نبودید ؟ ... و با بابام هم ... ما جزء دو عالم نبودیم آن شب؟!
حواستان هست بابام یک روزی از روی تخت بیمارستان زائر شما بوده؟
حواستان هست که الان هر جا هست آب توی دلش تکان نخورد ؟
به خدا، شکایت میبرم از شما به خواهرتان اگر ...
به خدا منِ ویران هنوز هم امیدم به شماست ...
به خدا دلم گرفته و تنگ است ...
دلم فرو ریخت کف بیمارستان ... کنار قتلگاه ... روی سرامیکها ... و روزی هزاربار همانجا میمیرد دلم ...
- ۹۳/۰۶/۱۵