اربعین ...
دارم می روم کربلا ...
من نه .. تو داری می روی .. گفتم به جای تو ... برای تو .. با تو ... همین بود که قبول کردند ... همین بود که رفتنی شدم ...
یک وقت که نجف هستم از جلوی وادی السلام میگذرم ... آنجا که آرزوی هر جسم و روحی است اگر که بداند! ... از آنجا میگذرم و برای تو میخواهمش ... حرم که برم هم برای تو میخواهم دیدار و همنشینی همیشگی اش صاحبش را .. کربلا که بروم هم ...
من می دانم .. تو حواست به من هست ... تو هم مرا دوست داری .. و من دلتنگ این دوست داشتنهات می مانم همیشه ...
این پیاده رفتن را همراهم باش ... این رگ و پی و ریشه و خون و استخوانی که از توست را، دارم برمیدارم میبرم بین الحرمین ... به جای تو ... که تو رفته باشی ... که بنویسندش به پای تو ... که رفتن اربعینش نشانه ی ایمان است ... پارسال یادت هست ... گفتی نمیتوانی بیایی ... خسته ای .. امسال که همه خستگیهات در شده، همراهم باش ...
فدای همه خستگی هات ... از دور می بوسمت .. از این جهان می بوسمت و لبهام آن جهانِ تو را لمس می کند .. فدای آنجهانی شدنت ...
- ۹۳/۰۹/۰۸