بندگی من و خدایی ِ تو ...
به رخات می کشم ... تمام آنچه را که دادی و عزم کردی بگیری ... به رخ می کشم ... تمام بندگیام را به تمام خداییات ...
به سر شوق سر کوی تو دیرُم به دل مِهر مَهِ روی تو دیرُم
بتِ من کعبهی من قبلهی من تویی هر سو نظر سوی تو دیرُم
دلُم بی وصل تو شادی مبیناد بغیر از محنت آزادی مبیناد
خرابآباد دل بی مَقْدم تِه الهی هرگز آبادی مبیناد
اگر جسمُم بسوزی سوته خواهُم وگر چشمُم بدوزی دوتِه خواهُم
اگر باغم بری بَهرْ چیدن گل گلی همرنگ و همبوی تو خواهم
غَمُم غم بی و غمخوار غمُم غم غمُم همصحبت و همیار و همدم
غمُم نَهْلِه که مو تنها بمونُم مریــزا بارک الله مرحبـــا غم
غم عشقت بیابان پرورُم کرد هوای بخت بی بال و پرُم کرد
به مو گفتی صبوری کن صبوری صبوری طُرفه خاکی بر سرُم کرد
- ۹۳/۱۰/۲۵