دخترعمه کَل ِ فاطمه
يكشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۱:۲۱ ق.ظ
اسمش؟ ... کَلِ فاطمه ... همان که وقتی تو رفتی یک روز همان نزدکیها آمد و دلش خواست یک ناهار را در خانه ی تو یی که دیگر نبودی مهمان باشد . آمد نشست حرف زد ناهار خورد حرف زد و رفت . .. همان که مامان می گفت تو ازش خاطره ی خوب داری در دوران کودکی و یتیمی ات .. همان که مامان می گفت جزو معدود نفراتی ست که تو از آن موقع هات دوستش داشتی. که دست محبت به سرتان میکشید. همان که پدرش ... و همان که برادرش .. رنجت داده بودند در زمان که بودی ... و زمانی که نبودی ...
چه شده حالا؟ ... هیچ . مهمان داری بابا. دختر عمهات امروز آمد که روزت را بهت تبریک بگوید.
فدای قد و بالات بشوم من.
- ۹۴/۰۲/۱۳