زیارت هفتم
پنجشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۲:۱۲ ق.ظ
پنجشنبه بود .. غلغله بود. مردم آمده بودند عرض تسلیت ... پارسال هم همین موقع ها مرا صدا کرده بودی ... خیلی گریه کردم . خیلی زار زدم . دلت سوخت. گفتی شب مبعت هم بمانم حرمت...
آن چند روزی که اصفهان بودم سه روز اولش سه بار آمدی به خوابم .. و هر بار از کنار آن قبرستان گذشتم و هر بار شکل آن سنگفرشها را دیدم دنیا رو سرم خراب شد
یادم باشد خوابهام یادم نرود ...
سید و بره
لاغر بودنت مثل مادربزرگ
بغلم کردی و گفتی میرایام سیت ... یا من گفتم
- ۹۴/۰۲/۳۱