خون
يكشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۳۸ ق.ظ
دلم خونه ... خون ..
از انه که می ترسم حتی به نوشتن فکر کنم ... می ترسم ... چه اثر از نوشتن در محضر خدایی که غم داد و صبر نداد ... غم داد و مرهم نداد ... درد داد و درمان نداد ... خدایی که گرفت ... خدایی که گذشت و نگه نکرد بر حال زار ...
دلم خونه و دلتنگتم ... به خوابم میایی و من از از خوابها هم عبور می کنم و این روزها دنیا تندتر از همیشه در گذره ... رو به تمام شدن ... رو به پایان .
- ۹۴/۰۳/۲۴