بدون ویزا رفتم .. بی پرداخت هیچ هزینهای .. و با قدمهایی که سبک بود مثل پر .. و تو بودی که دویدی به پا و سر ... زیارتت قبول ریشهی وجودم .. عزیزدلم ...
+ هنوز ویزا ندارم. شاید اصلاً هم قرار نباشد داشته باشمش .. اما آن وقت که اجازه دادند واسطه پشت واسطه اختیار کنم، همانوقت که دستم را گرفتند و گفتند؛ اول بیا اذن دخول بخوان، همانوقت که اجازه دادند ساعتها مقابل پایشان بنشینم و با چشمهای بسته شبکههای ضریح معصومهی معصومشان را به هوای آرزویی به هم ببافم، خیالم از بابت برات کربلایی که برای من نیست، راحت شد ... همانوقت که به جای وطن، سر از صحن و سرای دختر و خواهر و عمهی اولیای الله در آوردم .. بی که اراده کرده باشم.
اشکم و معتکف گوشهی چشمان ِ کسی آنکه میخوانَدَم اینبار به تکرار، تویی
"رقص بر شعر َر و نامهی نی خوش باشد دست در دست نسیم و نی و نی زار تویی
- ۰ نقش کاشی
- ۱۲ دی ۹۳ ، ۲۳:۲۷