- ۱۸ آبان ۹۳ ، ۱۴:۰۶
این که کمتر گریه می کنم برایت معنی ش این نیست که فراموشت کرده ام ... معنی ش این است که بی چاره شده ام از نبودنت ...
+ هیچکس نمیتواند تو را از من بگیرد ...
نیستی ...
فردا شب مراسم هر ساله ی روضه ی امام حسین را داریم .. و تو نیستی ...
روضه ای بود از قدیم ... نذر بودنهایت ... حالا درست میانجای نبودنت، خودم را راضی نگه داشته ام به اینکه در دلم هستی ... هنوز و تا همیشه ی بودنم ...
و فردا، نبودنت خود خودِ روضه ی حسین است
برگشتم از اصفهان ...
روضه های مسجد دانشگاه اصفهان و مسجد دانشگاه صنعتی را میگذارم کنار روضه ی شب هفتم در قم ... شکر که روضه ی شب عاشورا را در وطن بودم ...
دلم نه که آرام نباشد .. اما خوش نیست ... نه که ناخوش باشد .. خوش نیست ... می فهمی ؟
اینکه باورم نمیشود دیگر تو را ندارم، دست خودم نیست ... خیلی امید داشتم به حضرت باریتعالی ... اما دلم که شکست .. حالا هر چه ناز و نیاز مرا در قم میخرد باز برمیگردم سر خط اول که ؛الهی دل شکسته ام ... بابا دلم برایت تنگ است .. دعا کن دوباه و زود ببینمت ... آنقدر زود که از خاطرم برود سختی این روزهای فراق ... طلب زیارت اربعین کردهام به نیت قدمهات که دیگر نیست ..
دوست ندارم اصفهان را ... گاهی دلم میخواهد روی سنگفرشهای این شهر بد بنشینم و زار بزنم از ته دلم ... هر روز زارتر از روز قبل ... زارتر ... دلتنگتر ...
خوب میدانی که چقدر خوشحال میشوم وقتهایی که خوابت را میبینم ... از خوابهام نرو .. هیچوقت ... با من حرف بزن ... از خودت بگو ..
زیارت چهارم را هم رفتم ... زیارتت قبول بابا .
هوا ابری شده .. یکجور ابر خاص ... و من اصلا شوقی به باران ندارم ...
صدای زمزمه اش از توی حیاط میآید ... نشسته روی سکو و انگشتش را سمت اسمان گرفته و تکان میدهد و حرف میزند و گریه میکند ... این هم از روز عید ما ... اگر دیشبِ انقدر بد و وحشتناکی را پشت سر نگذاشته بودم ... اگر مطمئن بودم ترتیب اثر میدهی، برای آرامشش دعا میکردم ... اما وقتی مطمئنم در دم و دستگاه تو غم هست و خوشی نیست ... چقدر خوب است که دلتنگت هستم و هیچکس نمیتواند این دلتنگی را ازم بگیرد ...
امروز مسافر اصفهانم ... این شهر نحس ... تنها انگیزهام برای رفتن، تصمیمی است که برای زیارت قم گرفتهام، آخر هفته ... ان شاء الله .
این همه که در تب و تابم .. این همه که دلم آشوب است، برای این است که نمیخواهم از دستت بدهم ...
یعنی باید راهم را از راهت جدا کنم؟ ... یعنی تو این را میخواهی ؟ ... راه دیگری ندارد؟ ...
باشد! .. باشد!
دریغ کردن دوستی هنر نیست ... اصلا هنر نیست ... هنر این است که با تن عریان بر زمین داغ خوابانده باشندت و دست و پاهات را از دو طرف به زمین میخ کرده باشند و روی سینهات تختهسنگی بزرگ گذاشته باشند و تو فریاد بزنی ؛ دوستت دارم! ...
و من هیچ نفهمیدم تو چرا به بی هنری اصرار داری ...
و من نفهمیدم تو چرا دوستتدارمهای منِ عریان ِ چهارمیخ شده به زمین را نشنیده میگیری ...
امشب شب اولی نیست که به خودم میگویم نباید این همه عاشق بود ... شب آخر هم نیست ... اما ... تنهات میگذارم ... چنان که تنهام گذاشتی
× عنوان این پست درد دارد ... رنج دارد ... مرگ دارد ... بمیرم برای دل بی پناهت ... بمیرم برای دل بی پناهم ...
سلام بابا ... عیدت مبارک ... دلم کاش پر کشیدن به سمتت رو بلد بود ... عیدت مبارک عزیزدلم ...
امروز گفتم برم بین دوستا ... فرصت خوبیه که کمی حال و هوام رو عوض کنم ... رفتم ... چند ساعتی نشستم اما هیچکی نیومد ... حتی اونایی که هرشب میاومدن هم ... عیب نداره ... تنهایی هی گفتم عیدم مبارک .. عیدم مبارک ... عیدم مبارک ... ناراحت هم ... هستم ... ولی ...
من انقدر زیاد باهوشم که بفهمم چه خبره ... ولی انقدر زیاد غمگینم که میگم به جهنم که چه خبره ...