دو صفر چهل و چهار ... 00:44

هَذَا مَقَامُ الْغَرِیبِ الْغَرِیق .. الْمَحْزُونِ‏ الْمَهْمُوم .. هَذَا مَقَامُ الْمُسْتَوْحِشِ الْفَرِق .... و مَا هَکَذَا الظَّنُّ بِکَ ...

دو صفر چهل و چهار ... 00:44

هَذَا مَقَامُ الْغَرِیبِ الْغَرِیق .. الْمَحْزُونِ‏ الْمَهْمُوم .. هَذَا مَقَامُ الْمُسْتَوْحِشِ الْفَرِق .... و مَا هَکَذَا الظَّنُّ بِکَ ...

دو صفر چهل و چهار ... 00:44


دَرْ زُلْفِ چونْ کَمَنْدَشْ اِیْ دِلْ مَپیچْ کانْ‌جا

سَرْها بُریدِهْ بینیْ بی جُرم و بی جِنایَتْ

کاشیِ مسجدِ دل
  • ۹۷/۰۲/۱۳
    ...
آخرین نقشِ کاشی

روزگار ...

دوشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۰۴ ق.ظ

با خودت مسواک و خمیر دندون آورده بودی ... وقتی خمیردندونو فشار دادی رو مسواک فهمیدی قدیمیه و خمیرش سفت شده ... چرا یادم نماد بهت خمیر دندون دادم یا نه ... چرا یادم نمیاد؟ ... نکنه نداده باشم بهت ؟ ... خمیردندون ندادم بهت باباجان؟؟

 

اون روز که ناهار آماده نکردم همون روز که اشتها نداشتی ... اصلا تو خیلی وقت بود می ترسیدی چیزی بخوری .... اون روز که واسه خاطر آبجی ناراحت بودم و ناهار آماده نکرده بودم با بدخلقی ... اون روز که گفتم میوه هست خودتون بخورید ... همون روز که خودت رفتی توت فرنگی شستی با علی نشستین کمی خوردین ... یاد اون روز هم داغونم میکنه باباجان ...

خیلی دلخسته م از این دنیا ... کی می بینمت دوباره ...

  • فاطمه‌‌ی پدر

نظرات  (۱)

  • در مسلخ عشق
  • سلام علیکم.
    حرفی نیست.
    پاسخ:
    سلام به شما.
    دنیاست دیگه .. خدا رو شکر که میگذره ...

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی