دو صفر چهل و چهار ... 00:44

هَذَا مَقَامُ الْغَرِیبِ الْغَرِیق .. الْمَحْزُونِ‏ الْمَهْمُوم .. هَذَا مَقَامُ الْمُسْتَوْحِشِ الْفَرِق .... و مَا هَکَذَا الظَّنُّ بِکَ ...

دو صفر چهل و چهار ... 00:44

هَذَا مَقَامُ الْغَرِیبِ الْغَرِیق .. الْمَحْزُونِ‏ الْمَهْمُوم .. هَذَا مَقَامُ الْمُسْتَوْحِشِ الْفَرِق .... و مَا هَکَذَا الظَّنُّ بِکَ ...

دو صفر چهل و چهار ... 00:44


دَرْ زُلْفِ چونْ کَمَنْدَشْ اِیْ دِلْ مَپیچْ کانْ‌جا

سَرْها بُریدِهْ بینیْ بی جُرم و بی جِنایَتْ

کاشیِ مسجدِ دل
  • ۹۷/۰۲/۱۳
    ...
آخرین نقشِ کاشی

من در دیگری ِ دیگر

دوشنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۳، ۰۵:۳۰ ب.ظ

بستن  بند پوتین‌های سربازی بعد از نوشتن نامه‌های بسیار خواهرانه بی‌نام. باز کردن پاکت ام.آر.آی و پنهان کردن ماهرانه جواب آزمایش. برداشتن پانسمان روی بخیه‌ها بدون بستن چشم‌ها. هل دادن ویلچیر به سمت اتاق عمل، یک‌بار. پاک کردن اشک‌ها طوری که نفهمی یک شبانه روز گریه کرده‌ام. نوازش کفن. شستن اسم عزیز«تو» روی سنگ مزار و لم صورت‌ات توی قاب. حالا هم غم‌نویسی. این‌ها چیزی نیست دست‌های من از عهده وطایف خطیرتری هم بر آمده‌اند، مثلا؟ خالی برگشتن از درگاه خداوند رحیم.

 

ببین ... تنها نیستی ... خیلی‌ها دستهاشان از رحیم بودن خدا خالی‌ست ...

خوشحال نیستم ... کاش فقط دستهای من خالی بود ... دلم برای آدمها می‌سوزد ... دلم برای آدمها می‌سوزد ...

  • فاطمه‌‌ی پدر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی