دو صفر چهل و چهار ... 00:44

هَذَا مَقَامُ الْغَرِیبِ الْغَرِیق .. الْمَحْزُونِ‏ الْمَهْمُوم .. هَذَا مَقَامُ الْمُسْتَوْحِشِ الْفَرِق .... و مَا هَکَذَا الظَّنُّ بِکَ ...

دو صفر چهل و چهار ... 00:44

هَذَا مَقَامُ الْغَرِیبِ الْغَرِیق .. الْمَحْزُونِ‏ الْمَهْمُوم .. هَذَا مَقَامُ الْمُسْتَوْحِشِ الْفَرِق .... و مَا هَکَذَا الظَّنُّ بِکَ ...

دو صفر چهل و چهار ... 00:44


دَرْ زُلْفِ چونْ کَمَنْدَشْ اِیْ دِلْ مَپیچْ کانْ‌جا

سَرْها بُریدِهْ بینیْ بی جُرم و بی جِنایَتْ

کاشیِ مسجدِ دل
  • ۹۷/۰۲/۱۳
    ...
آخرین نقشِ کاشی

ایستاده با ترس 2

سه شنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۳۲ ق.ظ

یه روز می رسه که آدم متوجه میشه تند و کند کردن ضربان قلبش دست خودشه ... میلی به تند کردنش نداره دیگه، اما می تونه به اشاره ای نگهش داره ... من از خاطراتم فرار میکنم ... از خاطرات این روزهام ... از اون با تو مهتاب شبی هام و از این بی تو مهتاب شبی هام ... می ترسم از قلبی که ضربانش کند میشه وقتی خاطره ها جلو چشمش زنده میشن ... می ترسم ... و حتی می ترسم بگم ای کاش نمی ترسیدم ؛ که ایستادن این ضربان نهایت آرزوی دختریه که هربار سر میکشه توی تاریکی و سردی کوچه های مشیری ِ عمرش، پیرمردی غمبارترین آهنگ دنیا رو می نوازه براش ...

  • فاطمه‌‌ی پدر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی