دو صفر چهل و چهار ... 00:44

هَذَا مَقَامُ الْغَرِیبِ الْغَرِیق .. الْمَحْزُونِ‏ الْمَهْمُوم .. هَذَا مَقَامُ الْمُسْتَوْحِشِ الْفَرِق .... و مَا هَکَذَا الظَّنُّ بِکَ ...

دو صفر چهل و چهار ... 00:44

هَذَا مَقَامُ الْغَرِیبِ الْغَرِیق .. الْمَحْزُونِ‏ الْمَهْمُوم .. هَذَا مَقَامُ الْمُسْتَوْحِشِ الْفَرِق .... و مَا هَکَذَا الظَّنُّ بِکَ ...

دو صفر چهل و چهار ... 00:44


دَرْ زُلْفِ چونْ کَمَنْدَشْ اِیْ دِلْ مَپیچْ کانْ‌جا

سَرْها بُریدِهْ بینیْ بی جُرم و بی جِنایَتْ

کاشیِ مسجدِ دل
  • ۹۷/۰۲/۱۳
    ...
آخرین نقشِ کاشی

۲۸ مطلب با موضوع «صدات می زنم با تمام احساسم» ثبت شده است

شب میلادتان است آقا ؟

تولدتان مبارک مهربان ِ دو عالم ... ایها الرئوف!

یادتان هست درِ آی سی یو شماره ی حرمتان را گرفتم ؟

یادتان هست بابا داشت جان می‌داد و من جان بابا را گره زده بودم به پنجره فولادتان؟

یادتان هست یکی از زوار بلند فریاد زد الفاتحه مع الصلوات و پرستار از درِ آی سی یو آمد بیرون و نگاهم کرد و ... دل من فرو ریخت ...

یادتان هست باهام مهربان نبودید ؟ ... و با بابام هم ... ما جزء دو عالم نبودیم آن شب؟!

حواستان هست بابام یک روزی از روی تخت بیمارستان زائر شما بوده؟

حواستان هست که الان هر جا هست آب توی دلش تکان نخورد ؟

به خدا، شکایت می‌برم از شما به خواهرتان اگر ...

به خدا منِ ویران هنوز هم امیدم به شماست ...

به خدا دلم گرفته و تنگ است ...

دلم فرو ریخت کف بیمارستان ... کنار قتلگاه ... روی سرامیک‌ها ... و روزی هزاربار همانجا می‌میرد دلم ...

  • فاطمه‌‌ی پدر

یادم نمی آید حرفی روی حرف‌هات زده باشم ...

 

* امشب چیزی که تو در من شروع کرده بودی ... تمام شد ... مطابق میلت .

  • فاطمه‌‌ی پدر

مگر عاشقی چیست ؟

جز اینکه تو از هر کوچه بگذری، من آنجا نشسته‌ام ؟

شهر پر از نشستن‌های من است و پر از عبورهای تو ..

 

× هیج دقت کرده‌ای ... از پارسال تا الان یک قـــرن گذشته به ما ...

  • فاطمه‌‌ی پدر

خاطب الله تعالی داوود و قال:

یا داوود .. انت ترید و انا ارید .. ولا یکون الا ما ارید .. فان رضیت لما ارید .. اعطیتک ما ترید .. و ان لم ترضی لما ارید .. اتعبتک فیما ترید .. ثم لا یکون الا ما ارید .. فانّی فعال لما ارید

ای داود! من چیزی را اراده می کنم و تو هم چیزی را قصد می کنی .. و واقع نخواهد شد مگر آنچه که من اراده کرده ام .. پس اگر به آنچه من اراده کرده ام راضی شوی .. هر آنچه را اراده کنی به تو می دهم و اگر به آنچه من اراده کرده ام رضایت ندهی تو را در راه آنچه اراده کرده ای به تعب و سختی می افکنم و سپس واقع نخواهد شد مگر آنچه من اراده کرده ام ... و من توانا هستم به آنچه اراده کرده‌ام .

 

صبورم .... صبورم به رفتن‌ها و آمدن‌ها ... داشتن‌ها و نداشتن‌ها ... به گفتن‌ها و نگفتن‌ها ... آنقدر صبورم که تمام ِ دنیا در من متوقف شده ... ایستاده و من می‌گذرم ... ایستاده‌ام و او می‌گذرد ... آنقدر صبورم که هستی به احترام صبرم تمام قد ایستاده ...

 

* حالا دیگر مقام تسلیم یا مقام رضا ؟ ... چه فرقی دارد ؟ ... صبورم با تمام حضورم ...

*  حالا دیگر نه گوش‌هات را کر می‌خواهم نه چشم‌هات را کور و نه زبانت را لال ... ببین،‌ بشنو، بخوان ... صبرم را ... و حرفی اگر داری بزن ... تا یوم الحساب راهی نیست .

  • فاطمه‌‌ی پدر

چرا دوستم نداری ؟

یا بهتر بگویم؛

می‌شود مرا دوست بداری ؟

  • فاطمه‌‌ی پدر

باور نمی‌کنم این تمام دنیایی باشد که تو آفریده‌ای ... دنیایی که در آن هیچ‌کس بلد نیست یا نمی‌خواهد یا نمی‌تواند دستِ دل کسی را بگیرد ... نه باور نمی‌کنم!

 

* همه‌اش را می‌گذارم پای نافهمی و کج‌فهمیِ خودم از دنیات ... حتما هستند کسانی که بلد باشند یا بخواهند یا بتوانند .. ایراد از من فهم من است حتما ! .

  • فاطمه‌‌ی پدر

حالم حالِ جهنم است

حالِ حُبِسَ بَیْنَ اَطْباقِها ...

حالِ یَشْتَمِلُ عَلَیْهِ زَفیرُها ...

حالِ یَتَقَلْقَلُ بَیْنَ اَطْباقِها ...

حالِ آتش‌ . ..

حالِ سوختن  ...

حال دست و پا زدن و جان کَندَن  ...

حالِ نبودن‌ت  ...
حالِ نداشتن‌ت  ...
حال فراق ... حال فراق ... حال فراق ...
 

اَنا اُنادِیَنَّکَ یا رَبَّه ! ... اَیْنَ کُنْتَ یا وَلِىّ ؟

به من بگو ! ... کَیْفَ اَصْبِرُ عَلى فِراقِک میان این همه شعله‌ی آتش ؟؟؟؟؟

 

مرا ببَر گوشه‌ی آرامی کمیل بخوانم! ... بگو یکی صدا کند مرا ...

بگو یکی پناهم دهد  ...بگو یکی پناهم دهد  ...بگو یکی پناهم دهد ...

 

* شنیده بودم از احوال جهنم و، ندیده بودم هیچ! ... ندانسته بودم هیچ! ... 

* پنجاه و شش روز آه ... من جای خالی‌ت را هر روز، آه می‌کشم ممتـــد ..

  • فاطمه‌‌ی پدر

دارم خشم‌م را می‌خورم .. تلخ و تند و بدمزه است

دارم خشمم را می‌خورم ... همین الان .

  • فاطمه‌‌ی پدر