دو صفر چهل و چهار ... 00:44

هَذَا مَقَامُ الْغَرِیبِ الْغَرِیق .. الْمَحْزُونِ‏ الْمَهْمُوم .. هَذَا مَقَامُ الْمُسْتَوْحِشِ الْفَرِق .... و مَا هَکَذَا الظَّنُّ بِکَ ...

دو صفر چهل و چهار ... 00:44

هَذَا مَقَامُ الْغَرِیبِ الْغَرِیق .. الْمَحْزُونِ‏ الْمَهْمُوم .. هَذَا مَقَامُ الْمُسْتَوْحِشِ الْفَرِق .... و مَا هَکَذَا الظَّنُّ بِکَ ...

دو صفر چهل و چهار ... 00:44


دَرْ زُلْفِ چونْ کَمَنْدَشْ اِیْ دِلْ مَپیچْ کانْ‌جا

سَرْها بُریدِهْ بینیْ بی جُرم و بی جِنایَتْ

کاشیِ مسجدِ دل
  • ۹۷/۰۲/۱۳
    ...
آخرین نقشِ کاشی

۱۵ مطلب با موضوع «مناسبت‌ها» ثبت شده است

مثلاً زنده بمانم و عرفه‌ی امسال را ببینم و اربعین‌ش را هم

...

و دوباره برسم به آنجا که فرمود؛  أَسْئلُکَ فَکَاکَ رَقَبَتِی مِنَ النَّارِ

و آنچنان گریست که از دیده‌های مبارکش اشک جاری شد و شانه‌هاش لرزید

 

* ... و گردن و عهد پدرم را ... و گردن و عهد مادرم را  ... و گردن و عهد خواهران و برادرانم را ... و گردن و عهد آنها که می‌شناسم و نمی‌شناسمشان را  ... و گردن و عهد مرا و او را که دوست دارمش ...

اَلْحَمْدُ لله الَّذى لَیْسَ لِقَضآئِهِ دافِعٌ

سپاس خدایی را که براى حکمش برگرداننده‌‏اى نیست ...

اَنْتَ کَهْفى حینَ تُعْیینِى الْمَذاهِبُ فى سَعَتِها وَتَضیقُ بِىَ الاَْرْضُ بِرُحْبِها

تو پناهگاه منى زمانى که راهها با همه وسعتشان درمانده‌‏ام کنند،و زمین با همه پهناورى‏اش بر من تنگ گیرد ...

 اَسْئَلُکَ فَکاکَ رَقَبَتى مِنَ النّارِ

و اَنْتَ عَلى کُلِّشَىْءٍ قَدیرٌ یا رَبِّ یا رَبِّ ...

 

  • فاطمه‌‌ی پدر

باب الحواحج ِ دلم آب حیات در کاسه‌ی دو دست، آمده بود برای شِفا .. وقت شَفا بود اما ...

پیوند دست‌ها را از هم گشود و آب به نهر ریخت .. و من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود .. زمین خوردم ...
چقدر گریه کنم برای زمین خوردن‌تان آقا .. چقدر!
سیاه ِ  تنم .. کبودِ دلم .. برای شماست ...


خاک‌بوسم آقا .. با تمام بدی‌هام.

 

دلم عرفه‌ی بین الحرمین است ... دلم تاسوعا و عاشورای بین الحرمین است .. دلم اربعین ِ بین الحرمین است ...

  • فاطمه‌‌ی پدر

... چلّه نشینِ غمت‌ است دلم ... یا/حسیــن/ ... علیکَ السلام ...

... دریاب آقا ...

  • فاطمه‌‌ی پدر

شب میلادتان است آقا ؟

تولدتان مبارک مهربان ِ دو عالم ... ایها الرئوف!

یادتان هست درِ آی سی یو شماره ی حرمتان را گرفتم ؟

یادتان هست بابا داشت جان می‌داد و من جان بابا را گره زده بودم به پنجره فولادتان؟

یادتان هست یکی از زوار بلند فریاد زد الفاتحه مع الصلوات و پرستار از درِ آی سی یو آمد بیرون و نگاهم کرد و ... دل من فرو ریخت ...

یادتان هست باهام مهربان نبودید ؟ ... و با بابام هم ... ما جزء دو عالم نبودیم آن شب؟!

حواستان هست بابام یک روزی از روی تخت بیمارستان زائر شما بوده؟

حواستان هست که الان هر جا هست آب توی دلش تکان نخورد ؟

به خدا، شکایت می‌برم از شما به خواهرتان اگر ...

به خدا منِ ویران هنوز هم امیدم به شماست ...

به خدا دلم گرفته و تنگ است ...

دلم فرو ریخت کف بیمارستان ... کنار قتلگاه ... روی سرامیک‌ها ... و روزی هزاربار همانجا می‌میرد دلم ...

  • فاطمه‌‌ی پدر

الهی! ... ببین! ... مهمانیت تمام شده و همه در خوابند ... اما من هنوز بیدارم ... به خودم قول داده‌ام چشم بر هم نگذارم

با وفاتر از من دیده ای ؟

از خودت یاد گرفتم وفا را ... نمی‌روم اما ماندنم هم ناپیداست ... آنقدر ناپیدا که انگار نیستم ...

 

* آمدم بگویم عیدت مبارک بابا جانم ... تمام عالم و آفرینشِ خدا به فدای تو  ... بهشتِ خدا خانه ات پدر عزیزم، که اگر تو در بهشت نباشی، بهشت همان جهنم است ... آفرینش خدا به فدای تو .... و منِ تو به فدای حسین ... هیچوقتِ هیچوقت یادم نمی‌رود یا حسین گفتن‌هات به وقت برخاستن از زمین ...

  • فاطمه‌‌ی پدر